اتفاق ساده | ... |
آن روز شیشه ها را
باران و برف می شست
من مشق می نوشتم
پروانه ظرف می شست
*
وقتی که نامه ات را
مادر برای ما خواند
باران پشت شیشه
آرام و بی صدا ماند
*
در آن نوشته بودی
حال تو خوب خوب است
گفتی که سنگرما
در جبهه جنوب است
*
گفتی که ما همیشه
در سایه ی خداییم
گفتی که ما قرار است
این روزها بیاییم
*
از شوق سطر آخر
مادر بلند خندید
چشمان مهربانش
برقی زد و درخشید
*
یک قطره شبنم از گل
بر روی برگ غلتید
یک قطره روی شیشه
مثل تگرگ غلتید
*
یک قطره از دل من
بر روی دفتر افتاد
یک اتفاق ساده
در چشم مادر افتاد
*
باران پشت شیشه
آمد به خانه ی ما
آرام دست خود را
می زد به شانه ی ما»
دکتر قیصر امین پور
[سه شنبه 1397-08-01] [ 07:03:00 ق.ظ ]
|